پدر عاشقی بسوزد
اون این شکلی بود !
ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..
من یه کادو مثل این بهش دادم
وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!
ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ..
و این وضع من توی اداره بود ..
وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ..
و من اینجوری بهشون جواب می دادم ..
اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..
و من اینجوری بودم ...
احساس من اینجوری بود ..
بعد اینجوری شدم ...
بله .. آخرش به این حال و روز افتادم ...
پدر عاشقی بسوزه !
سلام دوست عزيز... وبلاگت خيلي قشنگه ....تبريک ميگم..... . . اومدم به وبلاگم دعوتت کنم.. . با يه شعر آپم . . .شعرم چه طوره؟ . . نظر يادت نره. . . فعلا باي
خیلی جالب بود